جدول جو
جدول جو

معنی تیر شل - جستجوی لغت در جدول جو

تیر شل
درختچه ی توت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میر شب
تصویر میر شب
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، عسس، شبگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرکش
تصویر تیرکش
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیره دل
تصویر تیره دل
سیه دل، گمراه، بدخواه
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
سرزمینی است کوهستانی که میان سویس و ایتالیا و اتریش تقسیم شده است. تیرول ایتالیا از آدیژ علیا و ترانتن تشکیل یافته است. که زبان مردم آدیژ علیا آلمانی و ترانتن ایتالیائی است. تیرول اتریش که مساحت آن 12648 کیلومترمربع و مرکز آن انسبروک است در حدود 427500 تن سکنه دارد و از مراکز جلب سیاحان است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیردان را گویند و ترکش مخفف آن است. (برهان) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از تیر (سهم) + کش = تیرکش و در ایتالیائی ’تورکاسو’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ز صیدگاهی صیدی نکرده ام چه کنم
دمی که تیرکشم پر بود کمان خالی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، به معنی سوراخی که در دیوار قلعه و قصر ملوک برای انداختن تیر و بندوق به جانب دشمن، می سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سوراخی در دیوار قلعه برای انداختن تیر و گلوله به جانب دشمن. (ناظم الاطباء) :
قصر ترا برج کمان تیرکش
شیشۀ آن نه فلک شیشه وش.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ دِ)
بدرای و ناراست و نادرست. (ناظم الاطباء). تیره رای. تیره باطن. بداندیشه:
از ایوان از آن پس خروش آمدی
کز آواز دلها بجوش آمدی
که ای زیردستان شاه جهان
مباشید تیره دل و بدنهان.
فردوسی.
ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب
نگه کرد تیره دل افراسیاب.
فردوسی.
... برآن تیره دل، بارش تیر کرد.
نظامی.
از آن تیره دل، مرد صافی درون
قفا خورد و سر برنکرد از سکون.
سعدی (بوستان).
به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان را
که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا.
صائب (از آنندراج).
، غمگین. مکدر. ملول:
زواره بیامد به نزدیک اوی
ورا دید تیره دل و زردروی.
فردوسی.
، آب و شراب دردآمیز، زمین. (فرهنگ رشیدی) ، سیاه درون. که داخل آن سیاه باشد:
هست اندر دوات تیره دلش
روشنائی ملک را اسباب.
سوزنی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ شَ)
شب تاریک. شب ظلمانی و سیاه:
چراغی است مر تیره شب را بسیچ
ببد تا توانی تو هرگز مپیچ.
فردوسی.
وگر گوسفندی برند از رمه
به تیره شب و روزگار دمه.
فردوسی.
دوبهره چو از تیره شب درگذشت
ز جوش سواران بجوشید دشت.
فردوسی.
من از رشک روی تو دیدن نیارم
به تیره شب اندر، مه آسمان را.
فرخی.
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند.
منوچهری.
تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب از آه جگرسوزم روز.
منوچهری.
از هر نفسی تیره شبی در پیش است
از هر قدمی بی ادبی در پیش است.
خاقانی.
زبان تر کن بخوان این خشک لب را
بروز روشن آر این تیره شب را.
نظامی.
ترا تیره شب کی نماید دراز
که خسبی ز پهلو به پهلوی ناز.
سعدی (بوستان).
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان بدرآیی.
حافظ.
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چارۀ تیره شب وادی ایمن چکنم.
حافظ.
چارۀ تیره شب هجر، دعای سحر است
دانم اما که سحر نیست شب هجران را.
یغما.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گِ)
آب و شراب دردآمیز را گویند. (برهان) (آنندراج). کنایه از آب و شراب دردآمیز بود. (انجمن آرا). آب و یا شراب کدر و دردآلود و هر مایع کدر دردآلودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ مِ شَ)
دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است و 741 تن سکنه دارد. آب آن از استخر و رودخانه و محصول آنجا برنج و ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ لَ)
تیر چرخ وکوکب عطارد. (ناظم الاطباء). تیر گردون:
از نعش هدی تختش وز تیر فلک میل
وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب.
خاقانی.
رجوع به تیر (عطارد) و تیر گردون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر رس
تصویر تیر رس
مسافتی که تیر بتواند بهدف اصابت کند ، پایان مسافت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر قد
تصویر تیر قد
راست، بالا، تیر قامت
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیز دل
تصویر تیز دل
بی باک و سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره دل
تصویر تیره دل
سیاه دل گمراه بد خواه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره گل
تصویر تیره گل
دردآمیز دردآمیخته (آب شراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرکش
تصویر تیرکش
((کَ))
تیردان، ترکش، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
فرهنگ فارسی معین
ترکش، تیردان، جوله، کیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدخواه، قسی القلب
متضاد: نیک دل، خیرخواه، مهربان، بدرای، بدسگال، تیره ضمیر، کوردل، گمراه، منحرف، نادرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگ درخت توت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کالج نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در مسیر مالروی سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
بذرافشان
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار بذر مصرفی زمین که خود وسیله ای برای مقیاس مساحت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی